شماره ٣٢٣: ز زلف آه آخر روى جانان مى شود پيدا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ز زلف آه آخر روى جانان مى شود پيدا
درين ابر سيه آن برق جولان مى شود پيدا
محبت مى کند ظاهر عيار طاقت دلها
که ظرف کشتى هر کس ز طوفان مى شود پيدا
چه رسوايى است با مستورى اسرار محبت را
که چندانى که مى سازند پنهان، مى شود پيدا
نسيم آشنارويى که من سرگشته اويم
ندانم در کدامين باغ و بستان مى شود پيدا
کنم زير و زبر صد دام را تا دانه اى يابم
چه جمعيت ازين رزق پريشان مى شود پيدا؟
چسان از ديدن او چشم بردارم، که از رويش
به جاى حلقه خط، چشم حيران مى شود پيدا
چو دارى فرصتي، تسخير دلها را غنيمت دان
که اين نخجير در صحراى امکان مى شود پيدا
ز دلهاى ضعيفان استعانت جو چو درمانى
که شير برق چنگال از نيستان مى شود پيدا
(نسيم از کار مى ماند، صبا بر خاک مى افتد
در آن گلشن که آن سرو خرامان مى شود پيدا)
(بپرداز از غبار معصيت آيينه جان را
که در آيينه جان روى جانان مى شود پيدا)
(برون مى آورد با آن غرور از خيمه ليلى را
غبارى گر ز دامان بيابان مى شود پيدا)
ز تلخى هاى غربت مى شود شيرين سخن صائب
وگرنه بهر طوطى شکرستان مى شود پيدا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید