شماره ٢٩٥: درنمى آيد به چشم از لاغرى مجنون ما

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
درنمى آيد به چشم از لاغرى مجنون ما
محمل ليلى بود سرگشته در هامون ما
مى شود خوشوقت از خلوت دل محزون ما
در خم خالى چو مى مى جوشد افلاطون ما
گر چه جاى باده، خون در جام ما چون لاله است
داغ دارد عالمى را کاسه پر خون ما
مى گذارد پنجه شير و بال مى ريزد عقاب
در بيابانى که جولان مى کند مجنون ما
ابر نتواند تهى کرد از گرفتن بحر را
از گرستن کى شود خالى دل پر خون ما؟
صبح نتواند شفق را در ته دامن نهفت
مى کند گل از بياض گردن او خون ما
از عتاب و ناز، شوق ما دو بالا مى شود
حسن مى بالد به خود از عشق روزافزون ما
خون ما گيراترست از غمزه خونخوار تو
رحم کن اى سنگدل بر خود، مرو در خون ما
مى کشد از طوق قمري، حلقه ها در گوش سرو
بس که افتاده است رعنا مصرع موزون ما
خون خود را مى خورند از رشک، سبزان چمن
چون به سير گلشن آيد سبز ته گلگون ما
صائب آمد از دل سنگين او تيرش به سنگ
نرم سازد گر چه سنگ خاره را افسون ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید