شماره ٢٢١: نيست در طالع قدوم ميهمان اين خانه را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست در طالع قدوم ميهمان اين خانه را
سيل بردارد مگر از خاک، اين ويرانه را
دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم مست
من که بر سر مى کشيدم اين نفس ميخانه را
اين که کردم خرده جان صرف اين بى حاصلان
مى فشاندم در زمين شور کاش اين دانه را
پنجه مشکل گشا هرگز نمى افتد ز کار
هست در خشکى گشايش بيش، دست شانه را
شد جهان بر چشم من از رفتن جانان سياه
برد با خود ميهمان من چراغ خانه را
بحر را موج خطر مانع نمى گردد ز شور
مى کند ويرانه تر زنجير اين ديوانه را
آب در استادگى از سرو يابد فيض بيش
چشم حيران قدر داند جلوه مستانه را
عاشقان را نيست بر دل، سردى معشوق بار
شمع کافورى نسازد دل خنک پروانه را
چوبکارى آتش سوزنده را بال و پرست
چوب گل سازد دو بالا شورش ديوانه را
دل نگيرد يک نفس در سينه گرمم قرار
تابه تفسيده از خود دور سازد دانه را
هست زور مى کليد خانگى اين قفل را
از برون گر محتسب بندد در ميخانه را
بى سخن، در کوزه لب بسته دارد خامشى
گر شراب بى خمارى هست اين ميخانه را
مى برد خاشاک اگر از طبع آتش سرکشى
چوب گل هم مى کند عاقل من ديوانه را
عاشقان را وصل در سرگشتگى باشد که شمع
مرکز پرگار بال و پر شود پروانه را
نيست صائب در ترازوى شعورش سنگ کم
هر که در يک پله دارد کعبه و بتخانه را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید