شماره ٢٠٩: از غبار خط فزون شد روشنايى ديده را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از غبار خط فزون شد روشنايى ديده را
توتياى چشم باشد خاک، طوفان ديده را
ديده يعقوب مى خواهد نسيم پيرهن
نيست هر ناديده لايق جامه پوشيده را
گر چه باشد صيقل زنگ کدورت ماه عيد
ناخن الماس باشد، داغ ماتم ديده را
خود حساب از پرسش روز حساب آسوده است
نيست پروايى ز ميزان مردم سنجيده را
مى نمودم وحشت از کثرت، ندانستم که خار
از گريبان سر برآرد دامن برچيده را
چند باشم زان رخ مستور، قانع با خيال؟
در گريبان تا به کى ريزم گل ناچيده را؟
بى قرارى هاى دل زنگ کدورت را فزود
پايکوبى آب شد اين سبزه خوابيده را
بهره زان موى ميان نازک خيالان مى برند
در نيابد هر کسى اين معنى پيچيده را
زلف با افتادگى بر سر کشان غالب شود
فتح باشد در رکاب اين رايت خوابيده را
نيست جز انسان کسى شايسته اوصاف حق
شاه مى بخشد به خاصان جامه پوشيده را
سخت تر گردد گره، هر گاه صائب تر شود
باده هيهات است بگشايد دل غم ديده را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید