شماره ٢٠٤: پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
پوست زندان است بر تن زاهد افسرده را
حاجت زندان ديگر نيست خون مرده را
بر جراحت بخيه نتواند ره خوناب بست
سود ندهد مهر خاموشى دل آزرده را
خضر در سرچشمه تيغش نمازى مى کند
عمر اگر باشد، دهان آب حيوان خورده را
نقد جان را چون شرر بر آتشين رويى فشان
در گره تا کى توان چون غنچه بست اين خرده را؟
آب را استادگى آيينه روشن کند
صاف مى سازد تحمل، طبع بر هم خورده را
مى کند باد مخالف شور دريا را زياد
کى نصيحت مى دهد تسکين، دل آزرده را؟
هر چه رفت از کف، به دست آوردن او مشکل است
چون کند گردآورى گل، بوى غارت برده را؟
اين جواب آن که وقتى حالتى فرموده است
از نصيحت مى دهم تسکين، دل آزرده را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید