شماره ١٨٨: مى کشد در خاک و خون مژگان دلجويى مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مى کشد در خاک و خون مژگان دلجويى مرا
تيغ زهرآلود باشد چين ابرويى مرا
هر سخنسازى سخن نتواند از من واکشيد
بر سر حرف آورد چشم سخنگويى مرا
تا بشويم دست خود پاک از جهان آب و گل
بس بود چون سرو ازين گلشن لب جويى مرا
سبز مى شد حرف در منقار طوطى ز انفعال
در نظر مى بود اگر آيينه رويى مرا
گر چه در ظاهر مرا پاى اقامت در گل است
سر به صحرا مى دهد چون وحشيان هويى مرا
چون زليخا نيست دامنگير، دست جرأتم
چشم يعقوبم که روشن مى کند بويى مرا
در بساطم سجده شکرى ز طاعت مانده است
بس بود از هر دو عالم طاق ابرويى مرا
روشن از خاکستر مجنون سواد (من) شده است
خيمه ليلى بود هر چشم آهويى مرا
در حريم پاکبازان سبزه بيگانه ام
تا به جا مانده است از هستى سرمويى مرا
نيست صائب غير نقش پاى از خودرفتگان
در سواد آفرينش آشنارويى مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید