شماره ١٤٥: صبح از جان هاى روشن ياد مى آيد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
صبح از جان هاى روشن ياد مى آيد مرا
شام از تاريکى تن ياد مى آيد مرا
از دم سرد خزان برگى که مى افتد به خاک
از جهان بى برگ رفتن ياد مى آيد مرا
مى شوم چون شبنم گل آب از تردامنى
چون ازان پاکيزه دامن ياد مى آيد مرا
ناله خيزد چون سپند از دانه ام بى اختيار
چون ازان صحرا و خرمن ياد مى آيد مرا
مى شود ياقوتى از خون جگر منقار من
چون ازان فيروزه گلشن ياد مى آيد مرا
گوهر را مى دهد گرد يتيمى خاکمال
چون ازان درياى روشن ياد مى آيد مرا
تيغ مى گردد الف بر سينه شهباز من
گاهگاهى کز نشيمن ياد مى آيد مرا
مى شود چشمم ز حسرت چون يد بيضا سفيد
چون ز طور و نخل ايمن ياد مى آيد مرا
طفل اشکم، نيست جز گرد يتيمى دايه ام
کى ز آغوش و ز دامن ياد مى آيد مرا
رشته اشکم به دامن مى رسد بى اختيار
چون ز عيسى همچو سوزن ياد مى آيد مرا
نيست تا گل در نظر صائب چو بلبل خامشم
در حضور گل ز شيون ياد مى آيد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید