شماره ١٣٣: از سر زلف تو بر دل کار مشکل شد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
از سر زلف تو بر دل کار مشکل شد مرا
اين ره پر پيچ و خم بر پا سلاسل شد مرا
تخم اميدى که دل در سينه خرمن کرده بود
در زمين شور دنيا جمله باطل شد مرا
کرد کار سيل بى زنهار با ويرانه ام
خرمنى کز دانه هاى اشک حاصل شد مرا
نيستم بر خاطر دريا گران چون خار و خس
مى تواند هر کف بى مغز، ساحل شد مرا
خار خشکم، مى شوم قانع به اندک گرميى
هر شرارى مى تواند شمع محفل شد مرا
دست خود چون موج شستم از عنان اختيار
تا به درياى حقيقت قطره واصل شد مرا
شرم عشق از ديدن رخسار يارم بازداشت
از تماشا اين حجاب نور حايل شد مرا
ضعف بر مجنون من گر اين چنين زور آورد
موجه ريگ روان خواهد سلاسل شد مرا
قامت خم برد آرام و قرار از جان من
خواب شيرين، تلخ ازين ديوار مايل شد مرا
شاهد کيفيت مي، شور ميخواران بس است
رهبر تيغ شهادت رقص بسمل شد مرا
حسن عالمگير ليلى تا نقاب از رخ گرفت
دامن دشت جنون دامان محمل شد مرا
در طريقت بار هر کس را نگرفتم به دوش
چون گشودم چشم بينش، بار بر دل شد مرا
عشق تا دست نوازش بر سر دوشم کشيد
زال شد صائب اگر رستم مقابل شد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید