شماره ١٢٧: تر زبانى معدن زنگار مى سازد مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
تر زبانى معدن زنگار مى سازد مرا
خامشى آيينه اسرار مى سازد مرا
آفتاب غيب، فرش خانه بى روزن است
چشم بستن مطلع انوار مى سازد مرا
در ميان مستى و هشيارى من پرده اى است
نعره مستانه اى هشيار مى سازد مرا
سايه سروى که من در پاى او آسوده ام
از شکر خواب عدم بيدار مى سازد مرا
مى تواند چشم بيمارى مسيح من شدن
فتنه خوابيده اى بيدار مى سازد مرا
کف چه حد دارد نقاب شورش دريا شود؟
مستى سرشار، بى دستار مى سازد مرا
آفتاب گرمرويى دشمن جان من است
نخل مومم، سردى بازار مى سازد مرا
تنگ مى سازد بيابان را به رهرو کفش تنگ
تنگدستى از جهان بيزار مى سازد مرا
عز آزادى به ذل بندگى نتوان فروخت
بخل بيش از جود منت دار مى سازد مرا
هيچ سوهان راهرو را چون ره باريک نيست
فکر آن موى ميان هموار مى سازد مرا
گر چه چون سيل از غبار ره گران گرديده ام
جذبه دريا سبک رفتار مى سازد مرا
اين جواب آن غزل صائب، که مى گويد اسير
خواب چون گردد گران، بيدار مى سازد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید