شماره ١٢٥: شور عشقى کو، که رسواى جهان سازد مرا؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
شور عشقى کو، که رسواى جهان سازد مرا؟
بى نياز از نام و فارغ از نشان سازد مرا
چند چون آب گهر باشم گره در يک مقام؟
خضر راهى کو، که موج خوش عنان سازد مرا
مى گريزم در پناه بى خودى از خلق، چند
خودفروشى بنده اين کاروان سازد مرا
خوشتر از کنج دهان يار مى آيد به چشم
گوشه اى کز ديده مردم نهان سازد مرا
مى کنم پهلو تهى از قرب، تا کى چون صدف
چربى پهلوى گوهر، استخوان سازد مرا
وادى پيموده را از سرگرفتن مشکل است
چون زليخا، عشق مى ترسم جوان سازد مرا
بخيه از جوهر زنم بر چشم شوخ آيينه ا
چهره محجوب او گر ديده بان سازد مرا
جلوه دست و گريبان گل اين بوستان
سخت مى ترسم خجل از باغبان سازد مرا
استخوانم همچو صبح آغوش رغبت واکند
گر نشان تير، آن ابرو کمان سازد مرا
گر چه خاک راه عشقم، مى خورم خون گر به سهو
بادپيمايى طرف با آسمان سازد مرا
صائب از راز دهان او نيارم سر برون
فکر اگر باريک چون موى ميان سازد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید