شماره ١١٧: نيست از درد غريبى چون گهر پروا مرا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست از درد غريبى چون گهر پروا مرا
بستر از گرد يتيمى بود در دريا مرا
طره زنجيرم از ريحان بود شاداب تر
مى چکد آب حيات از ظلمت سودا مرا
وحشت من از سبکروحان گرانى مى کشد
هست بر دل کوه قاف از صحبت عنقا مرا
يک سر مو نيست از تيغ زبان انديشه ام
مى کند زخم نمايان چون قلم گويا مرا
نور خورشيدم، ز امداد خسيسان فارغم
نيستم آتش که هر خارى کند رعنا مرا
خار راه عشق چون مژگان به چشمم بار نيست
گو نرنجاند به منت سوزن عيسى مرا
خلد با آن ناز و نعمت دام راه من نشد
چون تواند صيد کردن نعمت دنيا مرا؟
کوه آهن را شرار من گريبان پاره کرد
لنگر پرواز نتواند شدن خارا مرا
طشت من چون آفتاب از بام چرخ افتاده است
ساده لوح آن کس که مى خواهد کند رسوا مرا
من که در خامى چو عنبر سود خود را ديده ام
نيست ممکن پخته سازد جوش اين دريا مرا
نيست صائب در بساط من به غير از درد و داغ
مى شود معمور هر کس مى خرد يک جا مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید