شماره ١١٣: نيست از روى زمين سيرى دل خود کام را

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست از روى زمين سيرى دل خود کام را
حرص مى گردد زياد از خاک، چشم دام را
داغ دارد ميکشان را تشنه چشمى هاى من
مى کنم خالى ز مى در دست ساقى جام را
روزگار عيش را دود سپندى لازم است
شد شب آدينه نيل چشم زخم ايام را
دل به کوشش آرزو را پخته نتوانست کرد
در بغل نتوان رساندن ميوه هاى خام را
هر که را از درد و صاف مى نظر بر نشأه است
باده يک جام داند بوسه و دشنام را
جسم رنگ جان گرفت از بى قرارى هاى دل
مى برد چون سايه با خود صيد وحشى دام را
در دل خود کعبه مقصود را هر کس که يافت
بستن زنار داند بستن احرام را
بوسه را در نامه مى پيچد براى ديگران
آن که مى دارد دريغ از عاشقان پيغام را
دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پاره اى است
رنگ برگ خويش باشد ميوه هاى خام را
نيست صائب شنبه و آدينه در کوى مغان
مى کند يکرنگ، مشرب سر به سر ايام را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید