هر تنک ظرفى ننوشد خون گرم تاک را
جامى از فولاد بايد آب آتشناک را
عقده دل را به زور اشک نتوان باز کرد
گريه نتواند گره از دل گشودن تاک را
عقل در اصلاح ما بيهوده مى سازد دماغ
چون جنون دورى از سر مى رود افلاک را؟
صائب از فکر گلوسوز تو لذت مى برد
هر که مى داند زبان شعله ادراک را