شماره ٢٥: نيست سنگ کم اگر در پله ميزان ترا

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نيست سنگ کم اگر در پله ميزان ترا
کعبه و بتخانه باشد در نظر يکسان ترا
تا نبندى رخنه چشم و دهان و گوش را
از درون دل نجوشد چشمه حيوان ترا
همرهان سست در راه طلب سنگ رهند
دل مخور، افتاد در پيرى اگر دندان ترا
گر چه نگذارد کمان از خانه خود پا برون
قامت خم ساخت در پيرى سبک جولان ترا
گوشمال آخر شود دست نوازش ساز را
سر مکش گر گوشمالى مى دهد دوران ترا
نيست بى جمعيت خاطر تلاوت را ثمر
مى شود سى پاره دل در خواندن قرآن ترا
از خجالت مى شود هر دم به رنگى چهره ات
بس کز الوان گنه، آلوده شد دامان ترا
صبح زد از خنده رويى غوطه در خون شفق
تا چه گلها بشکفد از چهره خندان ترا
سوده شد از خوردن نان گر چه دندان هاى تو
چشم کوته بين پرد باز از براى نان ترا
چون به زير خاک خواهى خفت، کز بس سرشکى
مى فشانى گر نشيند گرد بر دامان ترا
گر نشويى صائب از اشک ندامت روى خويش
جز سيه رويى نباشد حاصل از ديوان ترا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید