اى دل چه شد که خشک و تر غم بسوختى
جانهاى ما ز آه دمادم بسوختى
آتش بهفت خيمه گردون زدى ز آه
وز ناله چار گوشه عالم بسوختى
صبر و قرار و جان و دل من ز هجر دوست
بر هم زدى و آن همه در هم بسوختى
درد ترا طبيب دوا چون کند که تو
جان هزار عيسى مريم بسوختى
گفتم که مرهمى بنهى بر جراحتم
آن هم بجاى دادن مرهم بسوختى
آخر چه شد حسين که از دود آه خويش
کشت اميد و دوده او هم بسوختى