اى سرو ناز رونق بستان عالمى
وى نور ديده شمع شبستان عالمى
جان منى و بى تو مرا نيست زندگى
تنها نه جان من که تو خود جان عالمى
با خوى خوش چو عالم دلها گرفته اى
اکنون درست گشت که سلطان عالمى
بيمار خويش را ز لب روح بخش خويش
در ده شفا که عيسى دوران عالمى
گفتار تلخ از آن لب شيرين چو شکر است
اى جان من که خسرو خوبان عالمى
گريان چو ابر از تو و خندان چو لاله ام
اى تازه رو که نوگل خندان عالمى
گر در نظم من شودت گوشوار جان
مى زيبدت که شاه سخندان عالمى
چون عالمست مظهر حسن و جمال دوست
اى دل غريب نيست که حيران عالمى
مقصود وصل همنفسان است اى حسين
زين عمر پنجروزه که مهمان عالمى