شماره ٢٥٥: مرا تا کى ز هجرانت بسوزد جان به تنهائى

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مرا تا کى ز هجرانت بسوزد جان به تنهائى
چه شد اى جان شيرينم که يکساعت نميآئى
جهان شد تيره دور از تو بيا اى مونس جانم
که چون خورشيد عالم را بيک پرتو بيارائى
برويت جان برافشاندن ز من شايد که مشتاقم
بغمزه بيدلان کشتن ترا زيبد که زيبائى
چه بيم از آتش سوزان خيالت با من ار سازد
چه سود از روضه رضوان اگر ديدار بنمائى
نقاب شب بروى خود کشد خورشيد از خجلت
تو ايماه ملک سيما چو از رخ پرده بگشائى
شدم خاک و هنوز از جان هواى دوست ميورزم
ندارم حاصل از گيتى بغير از باد پيمائى
باميد وصال او تسلى ميدهم دل را
ولى تا وصل درمانم تو اى عمرم نمى پائى
چو آمد باده صافى چه جاى زهد اى صوفى
چو باشد يار من ساقى کجا باشد شکيبائى
جنون عشق پوشيدن حسين اکنون نمى يارد
چو طاقت طاق شد دل را برآرد سر بشيدائى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید