شماره ١٨٥: الا اى طاير سدره نشيمن

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
الا اى طاير سدره نشيمن
چرا کردى در اين کاشانه مسکن
ترا از بهر جولانگاه نزهت
فراز عرش رحمانست گلشن
تو اى شهباز قدسى چون کبوتر
طناب حرص کردى طوق گردن
هلا اى رستم پيکار وحدت
فرو مگذار اندر چاه بيژن
چو جغد اى طاير قدسى نشايد
بسر بردن در اين ويرانه گلخن
تو اندر خانه تاريک و عالم
ز خورشيد حقايق گشته روشن
گر از خانه برون نتوانى آمد
براى روشنى بگذار روزن
دل مردان نرفتى زانکه هردم
فريبت ميدهد نيرنگ اين زن
تو چون طفلى و عالم چون مشيمه
مخور خون زانکه شد هنگام زادن
قبائى از بقا چون داد شاهت
ز دوش جان لباس تن بيفکن
براى اقتباس نور بگذر
ز رخت خويش در وادى ايمن
دهن بسته چو غنچه چند باشى
چو گل خنده زنان بيرون شو از تن
چو خواندى نکته الحق عريان
چو کرم پيله گرد خويش کم تن
ز سر عشق آبستن شود دل
اگر نفس از هوا گردد ستردن
گريبانت بدست آور ز چاکى
بکش بر طارم افلاک دامن
چو در جنگ آمدى با نفس و شيطان
بچنگ آور ز حکمت تيغ و جوشن
ز چنگ ديو نفس ار باز رستى
نتابد پنجه تو گيو و بهمن
بسان طره مشکين خوبان
دل مسکين هر بيچاره مشکن
که از آه جگر سوز ضعيفان
بسوزد ماه را ناگاه خرمن
روا دارى که بر ديوار عمرت
رسد از آهشان سنگ فلاخن
اگر مرد رهى دست ارادت
بدامان شه آفاق در زن
بدرگاه على نه روى خدمت
که درگاه على اعلا و اعلن
معانى حقايق زو محقق
مبانى و دقايق زو مبين
ز يمن ذات او احکام ملت
باقواى حجج گشته مبرهن
من از تعليم آن شاه يگانه
فرو خواندم ز علم دين چنان فن
که در شرح معانى و بديعش
زبان عقل کل گشته است الکن
هماى همتم از يمن جاهش
فراز عرش ميسازد نشيمن
مرا بر خوان همت نسر طاير
بود کمتر ز يک مرغ مسيمن
سرير سدره ادنى پايه ديدم
چو بر درگاه او گشتم ممکن
بچشم همت من مى نمايد
سپهر و هرچه در وى نيم ارزن
الا اى ساقى خمخانه عشق
بده دردى درد عشقم ازدن
مرا بر چهره خود ساز واله
درخت عقل من از بيخ برکن
بيک جرعه ز لوح دل فرو شوى
روايات احاديث معنعن
مرا در نفى کلى محو گردان
خلاصم ده ز احوال لم و لن
تولا چون بدرگاه تو کردم
تبرا ميکنم از شر خود من
از ايرا در همه اطراف گيتى
مرا بدتر ز من کس نيست دشمن
حسين خسته را از فضل درياب
که فضل تست عين فيض ذوالمن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید