شبى اگر بکشد درد آرزوى توام
نسيم صبح دهد زندگى ببوى توام
تن از هواى لحد خاک تيره گشت و هنوز
ز دل نميرود اى جان هواى روى توام
مرا چه زهره که لاف از غلامى تو زنم
غلام حلقه بگوش سگان کوى توام
در آن اميد که روزى وصال دريابم
گذشت عمر گرامى بجستجوى توام
کشان کشان ببهشتم برند و من نروم
که دل نميکشد اى دوست جز بسوى توام
حديث جنت و دوزخ کنند مردم ليک
مرا از آن چه خبر چون بگفتگوى توام
در آرزوى تو عمرم گذشت همچو حسين
هنوز واله و شيدا از آرزوى توام