شماره ١٧٢: يارى که ز جان دوسترش داشته بودم

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يارى که ز جان دوسترش داشته بودم
وندر دل و جان تخم غمش کاشته بودم
وز بندگى آن شه خوبان زمانه
صد رايت اقبال برافراشته بودم
از بهر شرف خاک قدمهاش چو سرمه
در چشم جهان بين خود انباشته بودم
دامن ز جهان و بر دامان هوايش
از دست دل غمزده نگذاشته بودم
پنداشته بودم که شود مونس جانم
اکنون نه چنانست که پنداشته بودم
انگاشته بودم که شوم محرم رازش
بودست خطا آنچه من انگاشته بودم
بگذاشت مرا همچو حسين و بدلش هم
نگذاشت که آشفته دلى داشته بودم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید