من که بر جان و دل از درد تو داغى دارم
با سر کوى تو از روضه فراغى دارم
از خيال قد چون سرو و رخ گل رنگت
راستى در نظر آراسته باغى دارم
چون تو در انجمن آئى مه تابان چکنم
پيش خورشيد چه پرواى چراغى دارم
حال دل بى تو خرابست تو دانى ز دلم
من رسولم بخدا رسم بلاغى دارم
من بفرياد رقيب از سر کويت نروم
شاهبازم چه غم از بانگ کلاغى دارم
من که بر روى تو از طره ات آشفته ترم
نيست عيبى اگر آشفته دماغى دارم
يادگارم ز تو اين است که من همچو حسين
بر دل از آتش سوداى تو داغى دارم