شماره ١٥٦: در راه شهرستان جان از عشق شه رهبر کنم

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در راه شهرستان جان از عشق شه رهبر کنم
وز خاک پاى عاشقان بر فرق سر افسر کنم
آيم بدرياى قدم وز فرق سر سازم قدم
در بحر چون غوطى خورم دامن پر از گوهر کنم
در دار ضرب کبريا از عشق جويم کيميا
مس وجود خويش را بگدازم آنگه زر کنم
شمع ار نگويد ترک سر نورش نگردد بيشتر
من نيز از سوز جگر چون شمع ترک سر کنم
چون از محيا آن ستد هر دم حميائى دهد
من از حدق سازم قدح وز جان خود ساغر کنم
رخساره گلگون او چون باده پيمائى کند
من عقل زاهد رنگ را مست مى احمر کنم
سرى که در سردابه ها پنهان کند ارباب دل
چون وقت کشف راز شد من فاش بر منبر کنم
در هر جميلى حسن تو آشفته ميدارد مرا
مى جز يکى نبود اگر من شيشه را ديگر کنيم
اى عشق بر درگاه خود ره ده حسين خسته را
تا شاهى هر دو جهان از خدمت اين در کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید