اى شهريار حسن ترا تا شناختيم
اعلام عشق بر سر عالم فراختيم
يکدل شديم و يک صفت و يک روش کنون
باز آمديم از همه و با تو ساختيم
تا بر محک عشق نمائيم کم عيار
در بوته بلاى تو عمرى گداختيم
ره در قمارخانه عشقت بيافتيم
تا هر چه بود در ره سودا بباختيم
از مصر تاختن به يکى تاختن رسيد
اسبى که در طريق هواى تو تاختيم
تا يار در ديار دل ما نزول کرد
شمشير منع بر سر اعيار آختيم
گفتا چو سوخت عود دل از عشق ما حسين
ما در کنار خويش چو چنگش نواختيم