شماره ١١٧: بگذار تا بميرم بر خاک آستانش

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بگذار تا بميرم بر خاک آستانش
جان هزار چون من بادا فداى جانش
هر ناوک بلائى کز شست عشق آيد
اى دوست مردمى کن بر چشم من نشانش
مهر و وفاست مدغم در صورت جفايش
آب بقاست مضمر در ضربت سنانش
مستى ست در سر من از چشم پر خمارش
شورى ست در دل من از شکر دهانش
جانان مقيم گشته اندر مقام جانم
من از طريق غفلت جويا از اين و آنش
اندر فناى کلى ديدم بقاى سرمد
وز عين بى نشانى دريافتم نشانش
جرم و فضولى من از حد گذشت ليکن
دارم اميد رحمت از فضل بيکرانش
چون خاک راه خواهى گشتن حسين روزى
آن به که جان سپارى بر خاک آستانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید