جان من بى رخ تو جانم سوخت
تو روان گشتى و روانم سوخت
بى تو دل را قرار و صبر نماند
کاتش عشقت اين و آنم سوخت
گفتم آهى کشم ز سوز جگر
آه کز آتش زبانم سوخت
يک نشان از تو نا شده پيدا
شوق هم نام و هم نشانم سوخت
چون نسوزد ز آه من دل دوست
که دل دشمن از فغانم سوخت
آه کان ماه مهربان عمرى
ساخت چون عود و ناگهانم سوخت
آتشى بود آب چشم حسين
که از او جمله خان و مانم سوخت