بيک لطيفه که دوشينه ذوالجلال انگيخت
ميان ما و تو بنگر که چون وصال انگيخت
چه لطف بود که دور سپهر از سر مهر
ميان مشترى و ماه اتصال انگيخت
هزار طاير جان را شکار کرد رخت
چو دام و دانه مشکين ز خط و خال انگيخت
غلام قدرت آنم که از کمال کرم
جمال روى تو در غايت جلال انگيخت
چو بر صحيفه دل نقش بند فکرت من
مثال پيکرت اى ماه بيمثال انگيخت
خط از بنفشه رخ از لاله قد ز سرو سهى
دهن چو شکر شيرين لب از زلال انگيخت
حسين اگر چه خيالى شود ز ضعف رواست
چو نقش حسن تو در صفحه خيال انگيخت