شماره ١٦: هر دم بناز ميکشد آن نازنين مرا

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر دم بناز ميکشد آن نازنين مرا
ناگشته از کرم نفسى همنشين مرا
آن ترک نيم مست که دارد بغمزه تير
ز ابرو کمان کشيده و کرده کمين مرا
جانا بجان عشق بر آنم که دوزخ است
بى پرتو جمال تو خلد برين مرا
جنت براى ديدن ديدارم آرزوست
ورنه چه حاصل است از اين حور عين مرا
فردا که هر کسى بنشانى شود پديد
داغ غلامى تو بود بر جبين مرا
منت ز آفتاب نيارم کشيد از آنک
روشن به تست ديده ديدار بين مرا
نزديک شد که عشق تو اى جان برآورد
آشفته وار از غم دنيى و دين مرا
جانم ز سر عشق تو هرگه که دم زند
حقا که جبرئيل نزيبد امين مرا
ديوانه گشته ام چو حسين اى پرى نژاد
زنجير نه ز سلسله عنبرين مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید