شماره ٢: آن ما حى جلالت و حامى دين حق

غزلستان :: منصور حلاج :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن ما حى جلالت و حامى دين حق
آن والى ولايت جان شاه اوليا
داماد مصطفاى معلا على که هست
خاک درش ز روى شرف کعبه علا
روح الامين امانت از او کرده اقتباس
روح الاقدس گرفته از او زينت و بها
آدم خلافتست و براهيم خلت است
چون نوح متقى است هم از قول مصطفى
موسى است در مهابت و عيسى است در ورع
جمشيد در جلالت و احمد در اصطفا
بگذار احولى و دو بين کيست جز على
مجموعه جميع کمالات انبيا
گر زانکه نص نفسک نفسى شنيده
دانى که اصطفا است همان عين ارتضا
بشناس سر آيت دعوت بابتهال
آنجا که گفت انفسنا حضرت خدا
تا همچو آفتاب شود بر تو منکشف
کين مرتضا است نفس محمد در ارتضا
او را ولايتى است بتخصيص از خدا
کآنرا بيان همى کند ايزد با نما
اى آستين دولت تو منشاء مراد
وى آستان حرمت تو قبله دعا
بر تارک جلال تو تاج لعمرک است
بر قد کبرياى تو ديباج لافتى
گر چه يگانه اى و ترا نيست ثانى اى
ثانى تست حضرت عزت به هل اتى
نى نى چه حاجت است بتخصيص هر چه حق
گفت از براى احمد مرسل که در ثنا
آن جمله ثنا بحقيقت ثناى سست
جان تو جان اوست بدن گر چه شد دوتا
اى اوليا ز خرمن جود تو خوشه چين
وى اصفيا ز گنج عطاى تو با نوا
هم عقل را معلم لطفت شده اديب
هم خلق را مفرح خلقت شده شفا
با رأى روشنت چه زند ماه آسمان
در پيش آفتاب چه پرتو دهد سها
يادى نکرد هيچکس از خواجه خليل
چون فضل تو گشاد سر سفره سخا
با اين همه نعيم و چنين بخشش عظيم
آخر روا بود من بيچاره ناشتا
عمرى است تا حسين جگر خسته مانده است
در دست اهل نفس گرفتار صد بلا
در کرب و در بلا صفت ابتلاى من
شاها همان حديث حسين است و کربلا
امروز دست گير که از پا فتاده ام
آخر نه دست من تو گرفتى در ابتدا
روى نياز بر در فضلت نهاده ام
اى خاک آستان تو بهتر ز کيميا
چون در بر آستان توام بر اميد باز
بارى بگو که حلقه بگوش منى درا
کوه ارادتم متزلزل نمى شود
لو بثت الجبال و لو دکت السما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید