شماره ٢١٦

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
به فرش و اسپ و استام و خزينه
چه افزارى چنين اى خواجه سينه؟
به خوى نيک و دانش فخر بايد
بدين پر کن به سينه اندر خزينه
شکر چه نهى به خوان بر چون ندارى
به طبع اندر مگر سرکه و ترينه؟
چو نيکو گشته باشد، خوت، بر خوانت
چه ميده است و چه کشکينه ى جوينه
اگر نبود دگر چيزي، نباشد
ز گفتار نکو کمتر هزينه
چو ننوازى و ندهى گشت پيدا
که جز بادى ندارى در قنينه
ز خمى دانگ سنگى چاشنى بس
اگر سرکه بود يا انگبينه
زمانه گند پيرى سال خورده است
بپرهيز،اى برادر،زين لعينه
چو تو سيصد هزاران آزموده است
اگر نه بيش ،بارى بر کمينه
نباشد جز قرين رنج واندوه
قرينى کش چنين باشد قرينه
بسى حنجر بريده است او به دنبه
شکسته است آهنينه بابگينه
به فردا چه اميدستت ؟که فردا
نه موجود است همچون روز دينه
نگه کن تا کجا بودى واينجا
که آوردت در اين بى در مدينه
چه آويزى درين؟ چون مى ندانى
که دينه است اين مدينه يا کهينه
يکى درياى ژرف است اين، که هرگز
نرسته است از هلاکش يک سفينه
ز بهر اين زن بدخوى بى مهر
چه بايد بود با ياران به کينه؟
که از دستش نخواهد رست يک تن
اگر مردينه باشد يا زنينه
ز دانش نردبانى ساز و برشو
بر اين پيروزه چرخ پر نگينه
وز اين بدخو ببر از پيش آنک او
نهد بر سينه ت آن ناخوش برينه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید