شماره ٢٠٥

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
فرياد به لااله الا هو
زين بى معنى زمانه بدخو
زين دهر، چو من، تو چون نمى ترسي؟
بى باک منم، چه ظن بري، يا تو؟
زين قبه که خواهران انباغى
هستند درو چهار هم زانو
زين فاحشه گنده پير زاينده
بنشسته ميان نيلگون کندو
زين ديو وفا طمع چه مى داري؟
هرگز جويد کس از عدو دارو؟
همواره حذر کن ار خرد دارى
تو همچو من از طبيب باباهو
در دست زمان سپيد شد زاغت
کس زاغ سپيد کرد جز جادو؟
جادوى زمانه را يکى پر است
زين سوش سيه، سپيد ديگر سو
زين سوى پرش بدان همى گردى
وز حرص رطب همى خورى مازو
هرچند مهار خلق بگرفتند
امروز تگين و ايللک و يپغو
نوميد مشو ز رحمت يزدان
سبحانک لا اله الا هو
بر شو ز هنر به عالم علوى
زين عالم پر عوار پر آهو
بنگر که صدف ز قطره باران
در بحر چگونه مى کند لولو
از ديو کند فريشته نفسى
که ش عقل همى قوى کند بازو
نشنوده ستى که خاک زر گردد
از ساخته کدخدا و کدبانو؟
وان خوار و درشت خار بى معنى
مشک تبتى همى کندش آهو
نيکى بگزين و بد به نادان ده
روغن به خرد جدا کن از پينو
کز خاک دو تخم مى پديد آرد
اين خوش خرما و آن ترش ليمو
از مرد کمال جوى و خوى خوش
منگر به جمال و صورت نيکو
کابرو و مژه عزيزتر باشد
هرچند ازو فزون تر است گيسو
وز خلق به علم و جاه برتر شو
هرچند بوند با تو هم زانو
کز موى سرت عزيزتر باشد
هرچند ازو فروتر است ابرو
سوى تو نويدگر فرستادند
بردست زمانه ز افرينش دو
يکى سوى دوزخت همى خواند
يکى سوى عز و نعمت مينو
هريک به رهيت مى کشد ليکن
بر شخص پديد ناورد نيرو
اين با خوى نيک و نعمت و حکمت
اندر راه راست مى کشد سازو
وان جان تو را همى کند تلقين
با کوشش مور گر بزى ى راسو
برگير ره بهشت و کوشش کن
کاين نيست رهى محال و نامرجو
بنشان زسرت خمار و خود منشين
حيران چو به چنگ باز در تيهو
جز پند حکيم و علم کى راند
صفراى جهالت از سرت آلو
بى حکمت نيست برتر و بهتر
ترک از حبشى و تازى از هندو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید