شماره ١٩٨

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
مکر و حسد را ز دل آوار کن
وين تن خفته ت را بيدار کن
نفس جفا پيشه ت مارى است بد
قصد سوى کشتن اين مار کن
به آتش خرسندى يشکش بسوز
بر در پرهيزش بر دار کن
سرکش و تازنده ستورى بده است
زير ادب هاش گران بار کن
پاى ببندش به رسن هاى پند
حکمت را بر سرش افسار کن
پيشه مدارا کن با هر کسى
بر قدر دانش او کار کن
ور چه گران سنگي، با بى خرد
خويشتن خويش سبکسار کن
چون به در خانه زنگى شوى
روى چو گلنارت چون قار کن
ور به در ترک شوى زان سپس
بر در او قار چو گلنار کن
گرت نه نيک آمد از آن کار پار
بس کن از آن کار نه چون پار کن
ورت به حرب افتد با يار کار
حرب به اندازه و مقدار کن
نيک خوئى را به ره عمر در
زير خرد مرکب رهوار کن
وانگه بى رنج، اگر بايدت،
دست بر اين گنبد دوار کن
خوب حصارى بکش از گرد خويش
خوى نکو را در و ديوار کن
وز خرد و جود و سخا لشکرى
بر سر ديوار نگهدار کن
وانگه بر لشکر و بر حصن خويش
بر و لطف را سر و سالار کن
شاخ وفا را به نکو فعل خويش
بر ور بى خار کم آزار کن
سيب خودت را ز هنر بوى ده
خانه ت ازو کلبه عطار کن
سيرت و کردار گر آزاده اى
بر سنن و سيرت احرار کن
هرچه به بازو نتوانيش کرد
دانش با بازو شو يار کن
دست فرودار چو آشفت بخت
سر ز خمار دنه هشيار کن
خويشتن ار چند که غره نه اى
غره اين عالم غدار کن
آنکه همى ديش به بيگار خويش
بردى امروزش بيگار کن
وانکه به نزديک تو دى خوار بود
بر درش امروز تنت خوا رکن
ور نه خوش آيدت همى قول من
با فلک گردان پيکار کن
چيست که بيهوش همى بينمت؟
از چه همى نالي؟ اقرار کن
مرکب ايمانت اگر لنگ شد
قصد سوى کلبه بيطار کن
علت پوشيده مدار از طبيب
بر در او خواهش و زنهار کن
جانت بيالود به آثار جهل
قصد به برکندن آثار کن
دزدى و طرار ببردت ز راه
بريه بر آن خائن طرار کن
ديو که باشد مگر آنکو به جهد
گويد «شلوار ز دستار کن »؟
پشک به تو فروخت به بازار دين
گفت «هلا مشک به انبار کن »
کيسه ت پر پشک و پشيز است و روى
کيسه يکى پيش نگونسار کن
عيبه اسرار نبى بد على
روى سوى عيبه اسرار کن
گر نشنوده است که کرار کيست
روى بر آن صاين کرار کن
همبر با دشت مدان کوه را
فکرت را حاکم و معيار کن
ورت همى بايد شو کوه را
بشکن و با هامون هموار کن
لعنت بر هر که چنين غدر کرد
لعنت بر جاهل غدار کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید