شماره ١٩١

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
چند کنى جاى چنين به گزين؟
چون نروى سوى سرائى جز اين؟
چند نشينى تو؟ که رفتند پاک
همره و يارانت، هلا برنشين
چند کنى صحبت دنيا طلب؟
صحبت يارى به ازين کن گزين
مهر چنين خيره چه دارى برانک
بر تو همى دارد همواره کين؟
بچه خاکى و نبيره ى فلک
مادر زيرين و پدرت از برين
چونکه زمينى نشود بر فلک
چند بود آن فلکى بر زمين؟
نيک نگه کن که حکيم عليم
چونت ببسته است به بندى متين!
چند در اين بند به گشى چنين
دامن دنيا بکشى واستين؟
سوى تو جان ماهى و تنت آبگير
صورت بسته است همانا چنين
ترسان گشتى که چنينى به زار
گرت برآرند از اين پارگين
جهل نموده است تو را اين خيال
جز که چنين گفت يکى پيش بين؟
گفت که «تو زنده تر آنگه شوى
که ت برهانند از اين تيره طين »
بلکه به زندانى چونان که گفت
مه ز رسولان خداى اجمعين
اين فلک زود رو، اى مردمان،
صعب حصارى است بلند و حصين
بر دل و بر وهم جهان چرخ را
زندان کرده است جهان آفرين
تا نشناسد که برون زين فلک
چيست به انديشه کس آفرين
وهم گران را که برون است ازين
راست بديدى و به عين اليقين
خلق بدان عالم منکر شدى
سست شدى بر دلشان بند حين
جز به چنين صنع نيامد درست
وعده بستان پر از حور عين
تا نبرى ظن که مگر منکر است
نعمت آن عالم را بو معين
نيست درين هيچ خلاقى که نيست
جز که بر اين گونه جهان مهين
نيست چنين مرده که اين عالم است
وصف چنين کردش روح الامين
جاى خور و خواب تو اين است و بس
آن نه چنين است مکان و مکين
آرزوى خويش ببايد درو
هر کسى از خلق مهين و کهين
گر تو درو گرسنه و تشنه اى
مرغ مسمن خور و ماء معين
من نه همى طاعت ازان دارمش
تا مى و شيرم دهد و انگبين
رنجگى تشنه نخواهم نه آب
بى سفرم نيست به کار اسپ و زين
کار ستور است خور و خفت و خيز
شو تو بخور، چون کنى ابرو بچين؟
نيستى آگاه تو هيچ از بهشت
خور چه کنى گر نه خرى راستين؟
نيستى آگاه به حق خداى
بيهده دانى که نخوردم يمين
بر نشوى تو به جهان برين
تات همى ديو بود هم نشين
گر همى اندر دين رغبت کنى
دور کند داس جهان پوستين
روى به دريا نه اگر گوهر است
آرزوى جانت و در ثمين
گر در دانش به تو بربسته گشت
من بگشايم ز در آن زوپرين
تا نشناسى تو لطيف از کثيف
مانده اى اندر قفس آهنين
کى رسد اين علم به ياران ديو؟
خيره برآتش ندمد ياسمين
هيچ شنيدى که چه گفتت رسول
بار خداى و شرف المرسلين؟
گفت «ببايد جستن علم را
گر نبود جايگهش جز به چين »
خانه اسرار خداى است امام
روح امين است مرو را قرين
تا تو نگيرى رسن عهد او
دست نشويد ز تو ديو لعين
علم کجا باشد جز نزد او؟
شير کجا باشد جز در عرين؟
هر که سوى حضرت او کرد روى
زهره بتابدش و سهيل از جبين
از رهى و حجت او خوان برو
هر سحر، اى باد، هزار آفرين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید