شماره ١٦٣

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اگر بر تن خويش سالار و ميرم
ملامت همى چون کنى خير خيرم؟
چه قدرت رود بر تن منت ازان پس؟
نه من همچو تو بنده چرخ پيرم
اسيرم نکرد اين ستمگاره گيتى
چو اين آرزو جوى تن گشت اسيرم
چو من پادشاه تن خويش گشتم
اگر چند لشکر ندارم اميرم
به تاج و سريرند شاهان مشهر
مرا علم دين است تاج و سريرم
چو مر جاهلان را، سوى خود نخواند
نه بوى نبيد و نه آواى زيرم
چه کار است پيش اميرم چو دانم
که گر مير پيشم نخواند نميرم؟
به چشمم ندارد خطر سفله گيتى
به چشم خردمند ازيرا خطيرم
ازان پس که اين سفله را آزمودم
به جرش درون نوفتم گر بصيرم
حقير است اگر اردشير است زى من
اميرى که من بر دل او حقيرم
به نزديک من نيست جز ريگ و شوره
اگر نزد او من نه مشکين عبيرم
به گاه درشتى درشتم چو سوهان
به هنگام نرمى به نرمى ى حريرم
چون من دست خويش از طمع پاک شستم
فزونى ازين و ازان چون پذيرم؟
زمن تا کسى پنج و شش برنگيرد
ازو من دو يا سه مثل برنگيرم
به جان خردمند خويش است فخرم
شناسند مردان صغير و کبيرم
هم از روى فضل و هم از روى نسبت
زهر عيب پاکيزه چون تازه شيرم
به باريک و تارى ره مشکل اندر
چو خورشيد روشن به خاطر منيرم
نظام سخن را خداوند دو جهان
دل عنصرى داد و طبع جريرم
ز گردون چو بر نامه من بتابد
ثنا خواند از چرخ تير دبيرم
تن پاک فرزند آزادگانم
نگفتم که شاپور بن اردشيرم
ندانم جزين عيب مر خويشتن را
که بر عهد معروف روز غديرم
بدانست فخرم که جهال امت
بدانند دشمن قليل و کثيرم
وزان گشت تيره دل مرد نادان
کزوى است روشن به جان در ضميرم
زمن سير گشتند و نشگفت ازيرا
سگ از شير سير است و من نره شيرم
ازيرا نظيرم همى کس نيابد
که بر راه آن رهبر بى نظيرم
کنون رهبرى کرد خواهند کوران
مرا، زين قبل با فغان و نفيرم
چگونه به پيش من آيد ضعيفى
که از ننگ او ننگ دارد خميرم؟
وز امروز او هست بهتر پريرم
وگر او سموم است من زمهريرم
نه اى آگه اى مانده در چاه تارى
که بر آسمان است در دين مسيرم؟
نه بس فخرم آنک از امام زمانه
سوى عاقلان خراسان سفيرم؟
چو من بر بيان دست خاطر گشادم
خردمند گردن دهد ناگزيرم
چو تير سخن را نهم پر حجت
نشانه شود ناصبى پيش تيرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید