شماره ١٦١

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
از من برميد غمگسارم
چون ديد ضعيف و خنگ سارم
گرد در من همى نيارد
گشتن نه رفيقم و نه يارم
زين عارض همچو پر شاهين
شايد که حذر کند شکارم
نشناخت مرا رفيق پارين
زيرا که چنين نديد پارم
چون چنبر چفته ديد ازيرا
اين قد چو سرو جويبارم
وز طلعت من زمان به زر آب
شسته همه صورت و نگارم
گر گويمش اين همان نگار است
ترسم که ندارد استوارم
با جور زمانه هيچ حيلت
جز صبر ندارم و، ندارم
زين ديو چو جاهلان نترسم
زيرا که نيايد او به کارم
يزدانش نداد هيچ دستى
جز بر تن و پيکر نزارم
کرد آنچه توانش بود و طاقت
با اين تن پير پر عوارم
کافور سپيد گشت ناگه
اين عنبر تر بر اين عذارم
اين تن صدف است و من بدو در
ماننده در شاهوارم
چون در تمام گردم، آنگه
اين تيره صدف بدو سپارم
جز علم و عمل همى نورزم
تا بسته در اين حصين حصارم
تيمار ندارم از زمانه
آسانش همى فرو گذارم
تا روى به سوى من نيارد
من روى به سوى او نيارم
در دست امير و شاه ندهم
بر آرزوى مهى مهارم
زين پاک شده است و بى خيانت
هم دامن و دست و هم ازارم
هرگز نشوم به کام دشمن
تا بر تن خويش کامگارم
نه منت هيچ ناسزائى
ماليده کند به زير بارم
بر اسپ معانى و معالى
در دشت مناظره سوارم
چون حمله برم به جمله خصمان
گمراه شوند در غبارم
چشم حکما به خار مشکل
در چند و چرا و چون بخارم
بر سيرت آل مصطفى ام
اين است قوى تر افتخارم
نزديک خران خلق ايراک
همواره چنين ذليل و خوارم
اى جاهل ناصبي، چه کوشى
چندين به جفا و کارزارم؟
تو چاکر مرد با دوالى
من شيعت مرد ذوالفقارم
رنجيت نبود تا گمانت
آن بود که من چو تو حمارم
واکنون که شدى ز حالم آگاه
يک سو چه کشى سر از فسارم؟
از دور نگه کنى سوى من
گوئى که يکى گزنده مارم
شادان شده اى که من به يمگان
درمانده و خوار و بى زوارم
در کوه بود قرار گوهر
زين است به کوه در قرارم
چونان که به غار شد پيمبر
من نيز همان کنون به غارم
هرچند که بى رفيق و يارم
درمانده خلق روزگارم
من شکر خداى را به طاعت
با طاقت تن همى گزارم
بارى نه چو تو ز خمر دنيا
سر پر ز بخار و پر خمارم
شايد که ز شهر خويش دورم
تا نيست سوى امير بارم
زيرا که بس است علم و حکمت
امروز نديم و غم گسارم
گر کنده شده است خان و مانم
حکمت رسته است در کنارم
شايد که نداندم نفايه
چون سوى خياره نامدارم
گر تو به تبار فخر دارى
من مفخر گوهر و تبارم
اشعار به پارسى و تازى
برخوان و بدار يادگارم
اى آنکه چهار يار گوئى
من با تو بدين خلاف نارم
شش بود رسول نيز مرسل
بنديش نکو در اعتذارم
از پنج چو بهتر است ششم
بهتر ز سه باشد اين چهارم
اى بار خداى خلق يکسر
با توست به روز حق شمارم
من شيعت حيدرم عفو کن
اين يک گنه بزرگوارم
من رانده ز خان و مان به دينم
زين است عدو دو صد هزارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید