شماره ١٤٧

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
حاجيان آمدند با تعظيم
شاکر از رحمت خداى رحيم
جسته از محنت و بلاى حجاز
رسته از دوزخ و عذاب اليم
آمده سوى مکه از عرفات
زده لبيک عمره از تنعيم
يافته حج و کرده عمره تمام
باز گشته به سوى خانه سليم
من شدم ساعتى به استقبال
پاى کردم برون ز حد گليم
مر مرا در ميان قافله بود
دوستى مخلص و عزيز و کريم
گفتم او را «بگو که چون رستى
زين سفر کردن به رنج و به بيم
تا ز تو باز مانده ام جاويد
فکرتم را ندامت است نديم
شاد گشتم بدانکه کردى حج
چون تو کس نيست اندر اين اقليم
باز گو تا چگونه داشته اى
حرمت آن بزرگوار حريم:
چون همى خواستى گرفت احرام
چه نيت کردى اندر آن تحريم؟
جمله برخود حرام کرده بدى
هرچه مادون کردگار قديم؟»
گفت «نى » گفتمش «زدى لبيک
از سر علم و از سر تعظيم
مى شنيدى نداى حق و، جواب
باز دادى چنانکه داد کليم؟»
گفت «نى » گفتمش «چو در عرفات
ايستادى و يافتى تقديم
عارف حق شدى و منکر خويش
به تو از معرفت رسيد نسيم؟»
گفت «نى » گفتمش «چون مى کشتى
گوسفند از پى يسير و يتيم
قرب خود ديدى اول و کردى
قتل و قربان نفس شوم لئيم؟»
گفت «نى » گفتمش «چو مى رفتى
در حرم همچو اهل کهف و رقيم
ايمن از شر نفس خود بودى
وز غم فرقت و عذاب جحيم؟»
گفت «نى » گفتمش «چو سنگ جمار
همى انداختى به ديو رجيم
از خود انداختى برون يکسر
همه عادات و فعلهاى ذميم؟»
گفت «نى » گفتمش «چو گشتى تو
مطلع بر مقام ابراهيم
کردى از صدق و اعتقاد و يقين
خويشى خويش را به حق تسليم؟»
گفت «نى » گفتمش «به وقت طواف
که دويدى به هروله چو ظليم
از طواف همه ملائکتان
ياد کردى به گرد عرش عظيم؟»
گفت «نى »گفتمش «چو کردى سعى
از صفا سوى مروه بر تقسيم
ديدى اندر صفاى خود کونين
شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟»
گفت «نى » گفتمش «چو گشتى باز
مانده از هجر کعبه بر دل ريم
کردى آنجا به گور مر خود را
همچنانى کنون که گشته رميم؟»
گفت « از اين باب هر چه گفتى تو
من ندانسته ام صحيح و سقيم »
گفتم «اى دوست پس نکردى حج
نشدى در مقام محو مقيم
رفته اى مکه ديده، آمده باز
محنت باديه خريده به سيم
گر تو خواهى که حج کني، پس از اين
اين چنين کن که کردمت تعليم »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید