شماره ١٠٥

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى ذات تو ناشده مصور
اثبات تو عقل کرده باور
اسم تو ز حد و رسم بيزار
ذات تو ز نوع و جنس برتر
محمول نه اى چنانکه اعراض
موضوع نه اى چنانکه جوهر
فعلت نه به قصد آمر خير
قولت نه به لفظ ناهى شر
حکم تو به رقص قرص خورشيد
انگيخته سايه هاى جانور
صنع تو به دور دور گردان
آميخته رنگ هاى دلبر
ببريده در آشيان تقديس
وصف تو ز جبرئيل شه پر
بگشاده به شه نماى تنزيه
حسنت زعروس عرش زيور
هم بر قدمت حدوث شاهد
هم با ازلت ابد مجاور
اى گشته چو آفتاب تابان
از سايه نور خود مستر
معشوق جهانى و ندارى
يک عاشق با سزاى در خور
بنهفته به سحر گنج قارون
يک در تو در دو دانه گوهر
عالم هم از اين دو گشت پيدا
آدم هم از اين دو برد کيفر
عالم چو يکى رونده دريا
سياره سفينه، طبع لنگر
آبش چو نبات سنگ حيوان
درش چو عقيق تو سخن ور
غواص چه چيز؟عقل فعال
شاينده به عقل يک پيمبر
علت چو سياست فرودين
از دست چه جنس؟ خصم بى مر
آخر چه؟ هر آنچه بود اول
مقصود چه؟ آنچه بود بهتر
بنگر به صواب اگر نه اى کور
بشنو به حقيقت ار نه اى کر
اى باز هوات در ربوده
از دام زمانه چون کبوتر
وى نخره حرص درکشيده
ناگه چو رسن سرت به چنبر
در قشر بمانده کى توانى
ديدن به خلاصه مقشر؟
از توبه و از گناه آدم
خود هيچ نداني، اى برادر
سر بسته بگويم، ار توانى
بردار به تيغ فکرتش سر
درويش کند ز راه ترتيب
نزديکى تو به سوى داور
در خلد چگونه خورد گندم
آنجا چو نبود شخص نان خور؟
بل گندمش آنگهى ببايست
کز خلد نهاد پاى بر در
اين قصه همه بديد آدم
ابليس نيامده ز مادر
در سجده نکردنش چه گوئي؟
مجبور بده ست يا مخير؟
گر قادر بد، خداى عاجز
ور عاجز بد، خدا ستمگر
کارى که نه کار توست مسگال
راهى که نه راه توست مسپر
بيهوده مجوى آب حيوان
در ظلمت خويش چون سکندر
کان چشمه که خضر يافت آنجا
با ديو فرشته نيست همبر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید