شماره ٨٦

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
ز بند آز بجز عاقلان نرسته ستند
دگر به تيغ طمع حلق خويش خسته ستند
طمع ببر تو ز بيشى که جمله بى طمعان
ز دست بند ستمگاره دهر جسته ستند
گوزن و گور که استام زر نمى جويند
زقيد و بند و غل و برنشست رسته ستند
و گر بر اسپ ستام است، لاجرم گردنش
چو بندگان ذليل و حقير بسته ستند
پراپرند زطمع بازو، جغدکان بى رنج
نشسته اند ازيشان طمع گسسته ستند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید