شماره ٨١

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
جز که هشيار حکيمان خبر از کار ندارند
که فلک باز شکار است و همه خلق شکارند
نه عجب گر نبودشان خبر از چرخ و ز کارش
کز حريصى و جهالت همه در خواب و خمارند
برزگاران جهانند و همه روز و همه شب
بجز از معصيت و جور نه ورزند و نه کارند
چون درختان ببارند به ديدار وليکن
چون به کردار رسد يکسره بيدند و چنارند
غدر و مکر است بسى بر سر اين خلق فلک را
که بجز اهل خرد طاقت آن مکر ندارند
اى خردمند گمان بر که جهان خوب درختى است
که برو اهل خرد خوش مزه و بوى ثمارند
بل کشاورز خداى است و درو کشت حکيمان
واندرو اين جهلاشان به مثل چون خس و خارند
جز که آزار و خيانت نشناسند ازيرا
به بدى ى فعل چو موشان و چو ماران قفارند
گر بيابند ز تقليد حصارى به جهالت
از تن خويش و سر اين حکما گرد برآرند
مثل است اين که چو موشان همه بيکار بمانند
دنه شان گيرد و آيند و سر گربه بخارند
ديوشان سوى بيابان بنموده است طريقى
زين سبب را به سوى شهر همى رفت نيارند
ببريدند ز پيغمبر و از آل و تبارش
زانکه مر ديو لعين را همه آلند و تبارند
بر ره دين به مثل ميل نبينند و مناره
وز پس دنيا ذره به هوا در بشمارند
اى برادر به حذرباش زغرقه به ميان شان
زانکه اين قوم يکى بحر بى آرام و قرارند
سوى آل نبى آى از سپه ديو که ايشان
مؤمنان را زجفاى سپه ديو حصارند
سزد از پشت به خر سوى غضنفر بنشيند
مرد هشيار چو دانست که خصمانش حمارند
باد و ابرند وليکن حکما و عقلا را
بجز از عدل نيارند و بجز علم نبارند
انبيااند بدان گاه که پيران و کهولند
حکمااند از آن وقت که اطفال و صغارند
چون ره قبله شود گم به حکم قبله خلقند
چون شب فتنه شود تيره پر از نور نهارند
به سخا و به هدى و به بها و به تقى خوش
از خداوند سوى خلق جهان جمله مشارند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید