شماره ٤٨

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
چون تيغ به دست آرى مردم نتوان کشت
نزديک خداوند بدى نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمگاران کردند
انگور نه از بهر نبيدست به چرخشت
عيسى به رهى ديد يکى کشته فتاده
حيران شدو بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که «کرا کشتى تا کشته شدى زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟»
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید