شماره ٣٠

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
خرد چون به جان و تنم بنگريست
از اين هر دو بيچاره بر جان گريست
مرا گفت کاينجا غريب است جانت
بدو کن عنايت که تنت ايدرى است
عنايت نمودن به کار غريب
سر فضل و اصل نکو محضرى است
گر آرايش بت ز بتگر بود
تنت را مياراى کاين بتگرى است
نکوتر نگر تا کجا مى روى
که گمره شد آنک او نکو ننگريست
اگر ديو را با پرى ديده اي،
و گر ني، تنت ديو و جانت پرى است
پريت اى برادر برهنه چراست
اگر ديوت اندر خز و ششترى است؟
چو تنت از عرض جامه دارد بدان
که مر جانت را جامه جوهرى است
به صابون دين شوى مر جانت را
بياموز کاين بس نکو گازرى است
ز دانش يکى جامه کن جانت را
که بى دانشى مايه کافرى است
سر علمها علم دين است کان
مثل ميوه باغ پيغمبرى است
به دين از خرى دور باش و بدان
که بى ديني، اى پور، بى شک خرى است
مگر جهل درداست و دانش دواست
که دانا چنين از جهالت برى است
به داروى علمى درون علم دين
ز بس منفعت شکر عسکرى است
سخن به ز شکر کزو مرد را
ز درد فرومايگى بهترى است
سخن در ره دين خردمند را
سوى سعد رهبرتر از مشترى است
گلى جز سخن ديد هرگز کسى
که بى آب و بى نم هميشه طرى است؟
بياموز گفتار و کردار خوب
که ت اين هر دو بنياد نيک اخترى است
مراد خداى از جهان مردم است
دگر هرچه بينى همه بر سرى است
نبينى که بر آسمان و زمين
مر او را خداوندى و مهترى است
خداوند تمييز و عقل شريف
خداوند تدبير و قول آورى است
متاب، اى پسر، سر ز فرمان آنک
ازوت اين بزرگى و اين سرورى است
به طاعت بکن شکر و احسان او
که اين داد نزد خرد عمرى است
بجز شکر نعمت نگيرد که شکر
عقاب است و نعمت چو کبگ درى است
مکن شکر جز فضل آن را که او
به فردوس شکر تو را مشترى است
جهان جاى الفنج ملک بقاست
بقائى و ملکى که نااسپرى است
گر از بهر ملک آفريدت خداى
چرا مر تو را ميل زى چاکرى است
طلب کن بقا را که کون و فساد
همه زير اين گنبد چنبرى است
جهان را چو نادان نکوهش مکن
که بر تو مر او را حق مادرى است
به فعل اندرو بنگر و شکر کن
مر آن را که صنعش بدين مکبرى است
چه چيز است از اين چرخ گردان برون؟
درين عاقلان را بسى داورى است
جهانى فراخ است و خوش کاين جهان
درو کمتر از حلقه ى انگشترى است
مر آن راست فردا نعيم اندرو
که امروز بر طاعتش صابرى است
نباشد کسى تشنه و گرسنه
درو، کاين سخن در خور ظاهرى است
چو تشنه نباشد کس آنجا پس آن
چه جاى شراب هنى و مرى است؟
حذر کن ز عام و ز گفتار خام
گرت ميل زى مذهب حيدرى است
تو را جان در اين گنبد آبگون
يکى کار کن رفتنى لشکرى است
بيلفنج ملک سکندر کنون
که جانت در اين سد اسکندرى است
سخن هاى حجت به حجت شنو
که قولش نه بيهوده و سرسرى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید