شماره ٢٦

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
هر که چون خر فتنه خواب و خور است
گرچه مردم صورت است آن هم خر است
اى شکم پر نعمت و جانت تهى
چون کنى بيداد؟ کايزد داور است
گر تو را جز بت پرستى کار نيست
چون کنى لعنت همى بر بت پرست؟
آزر بت گر توى کز خز و بز
تنت چون بت پر ز نقش آزر است
گر درخت از بهر بر باشد عزيز
جان بر است و تن درخت برور است
نيک بنگر تا ببينى کز درخت
جان بروئيد و،نماء در برست
تن به جان زنده است و جان زنده به علم
دانش اندر کان جانت گوهر است
سوى دانا اى برادر همچنانک
جان تنت را، علم جان را مادر است
علم جان جان توست اى هوشيار
گر بجوئى جان جان را در خور است
چشم دل را باز کن بنگر نکو
زانکه نفتاد آنکه نيکو بنگرست
زير اين چادر نگه کن کز نبات
لشکرى بسيار خوار و بى مر است
زير دست لشکرى دشمن شناس
کان به جاه و منزلت زين برتر است
وين خردمند سخن دان زان سپس
مهتر و سالار هر دو لشکر است
کس سه لشکر ديد زير چادري؟
اين حديثى بس شگفت و نادر است
هر کسى را زير اين چادر درون
خاطر جويا به راهى رهبر است
اينت گويد «کردگار ما همه
چرخ و خاک و آب و باد و آذر است
نيست چيزى هيچ از اين گنبد برون
هرچه هست اين است يکسر کايدر است »
وانت گويد «کردگار نيک و بد
ايزد دادار و ديو ابتر است
کار يزدان صلح و نيکوئى و خير
کار ديوان جنگ و زشتى و شر است »
وانت گويد «بر سر هفتم فلک
جوى آب و باغ و ناژ و عرعر است
صد هزاران خوب رويانند نيز
هر يکى گوئى که ماه انور است »
وانکه او را نيست همت خورد و خواب
اين سخن زى او محال و منکر است
فکرت ما زير اين چادر بماند
راز يزدانى برون زين چادر است
اين يکى کشتى است کو را بادبان
آتش است و خاک تيره لنگر است
جاى رنج و اندوه است اين اى پسر
جاى آسانى و شادى ديگر است
زين فلک بيرون تو کى دانى که چيست؟
کاين حصارى بس بلند و بى در است
قول اين و آن درين نايد به کار
قول قول کردگار اکبر است
قول ايزد بشنو و خطش ببين
قول و خط من تو را خود از بر است
همچنان کز قول ما قولش به است
خط او از خط ما نيکوتر است
چشم و گوش خلق بى شرح رسول
از خط و از قول او کور و کر است
قول او را نيست جز عالم زبان
خط او را شخص مردم دفتر است
خط او بر دفتر تن هاى ما
چشم و گوش و هوش و عقل و خاطر است
اين جهان در جنب فکرت هاى ما
همچو اندر جنب دريا ساغر است
هر که ز ايزد سيم و زر جويد ثواب
بد نشان و بيهش و شوم اختر است
نيست سوى من سر قيصر خطير
گر ز زر بر سر مرو را افسر است
چون همى قيصر ز زر افسر کند
نيست او قيصر که خر يا استر است
گر همى چيزى بيايدمان خريد
در بهشت، آنجا محال است ار زر است
از نياز ماست اينجا زر عزيز
ورنه زر با سنگ سوده همبر است
روى دينار از نياز توست خوب
ور نه زشت و خشک و زرد و لاغر است
گر بهشتى تشنه باشد روز حشر
او بهشتى نيست، بل خود کافر است
ور نباشد تشنه او را سلسبيل
گر چه سرد و خوش بود نادر خور است
آب خوش بى تشنگى ناخوش بود
مرد سيراب آب خوش را منکر است
در بهشت ار خانه زرين بود
قيصر اکنون خود به فردوس اندر است
اين همه رمز و مثل ها را کليد
جمله اندر خانه پيغمبر است
گر به خانه در ز راه در شويد
اين مبارک خانه را در حيدر است
هر که بر تنزيل بى تاويل رفت
او به چشم راست در دين اعور است
مشک باشد لفظ و معنى بوى او
مشک بى بوى اى پسر خاکستر است
مر نهفته دختر تنزيل را
معنى و تاويل حيدر زيور است
مشکل تنزيل بى تاويل او
بر گلوى دشمن دين خنجر است
اى گشاينده ى در خيبر، قران
بى گشايش هاى خوبت خيبر است
دوستى تو و فرزندان تو
مر مرا نور دل و سايه ى سر است
از دل آن را ما رهى و چاکريم
کو تو را از دل رهى و چاکر است
خاطر من زر مدحتهات را
در خراسان بى خيانت زرگر است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید