شماره ٢٣

غزلستان :: ناصر خسرو :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى غريب آب غريبى ز تو بربود شباب
وز غم غربت از سرت بپريد غراب
گرد غربت نشود شسته ز ديدار غريب
گرچه هر روز سر و روى بشويد به گلاب
هر درختى که ز جايش به دگر جاى برند
بشود زو همه آن رونق و آن زينت و آب
گرچه در شهر کسان گلشن و کاشانه کنى
خانه خويش به ار چند خراب است و يباب
مرد را بوى بهشت آيد از خانه خويش
مثل است اين مثلى روشن بى پيچش و تاب
آب چاهيت بسى خوشتر در خانه خويش
زانکه در شهر کسان گرم گهان پست و جلاب
اين جهان، اى پسر، اکنون به مثل خانه توست
زانت مى نايد خوش رفت ازينجا به شتاب
به غريبيت همى خواند از اين خانه خداى
آنکه بسرشت چنين شخص تو را از آب و تراب
آن مقدر که برانده است چنين بر سرما
قوت و خواب و خور و سستى و پيرى و شباب
وعده کرده است بدان شهر غريبيت بسى
جاه و نعمت که چنان خلق نديده است به خواب
آن شرابى که زکافور مزاج است درو
مهر و مشکست بر آن پاک و گوارنده شراب
وز زنانى که کسى دست بر ايشان ننهاد
همه دوشيزه و هم زاد و نکو صورت و شاب
تو همى گوئى کاين وعده درست است وليک
نيست کردار تو اندر خور اين خوب جواب
وعده را طاعت بايد چو مقرى تو به وعد
سرت از طاعت بر حکم نکو وعده متاب
زان شراب اينکه تو دارى چو خلابى است پليد
وز بهشت اين همه عالم چو سرائى است خراب
زان همه وعده نيکو به چه خرسند شدي،
اى خردمند، بدين نعمت پوسيده غاب؟
زانک ازين خانه نيابى تو همى بوى بهشت
يار تو يافت ازو بوي، تو شو نيز بياب
تا به خاک اندر ناميخت چنين بوى بهشت
اين نشد شکر پاکيزه و آن عنبر ناب
چون ندانى که چه چيز است همى بوى بهشت
نشناسى ز مى صاف همى تيره خلاب
تو بدين تيره از آن صاف بدان خرسندى
که به دست است گنجشک و برابرست عقاب
چون نيابد به گه گرسنگى کبک و تذرو
چه کند گر نخورد مرد ز مردار کباب؟
جز که بر آروزى ناله زير و بم چنگ
کس نيارامد بر بى مزه آواز رباب
پر شود معده تو، چون نبود ميده، ز کشک
خوش کند مغز تو را، چون نبود مشک، سحاب
اى خردمند چه تازى سپس سفله جهان
همچو تشنه سپس خشک و فريبنده سراب؟
گر عذاب آن بود اى خواجه کزو رنجه شوى
چون نرنجى ز جهان؟ گر نه جهان است عذاب؟
سربسر رنج و عذاب است جهان گر بهشى
مطلب رنج و عذابش چو مقرى به حساب
طلب رنج سوى مرد خردمند خطاست
مشمر گرت خرد هست خطا را به صواب
تو چو خرگوش چه مشغول شده ستى به گيا
نه به سر برت عقاب است و به گرد تو کلاب؟
پند کى گيرد فرزند تو، اى خواجه، ز تو
چو رباب است به دست اندر و بر سرت خضاب؟
چون سزاوار عتابى به تن خويش تو خود
کى رسد از تو به همسايه و فرزند عتاب؟
چون نخواهى تو ز من پند مرا پند مده
بسته انگار مرا با تو بدين کار حساب
در خور قول نکو بايد کردنت عمل
تو ز گفتار عقابى و به کردار ذباب
قول چون روى برد زير نقاب، اى بخرد
به عمل بايد از اين روى گشادنت نقاب
سيم و سيماب به ديدار تو از دور يکى است
به عمل گشت جدا نقره سيم از سيماب
قول را نيست ثوابى چو عمل نيست برو
ايزد از بهر عمل کرد تو را وعده ثواب
عملت کو؟ به عمل فخر کن ايرا که خداى
با تو از بهر عمل کرد به آيات خطاب
گرچه صعب است عمل، از قبل بوى بهشت
جمله آسان شود، اى پور پدر، بر تو صعاب
چون نباشدت عمل راه نيابى سوى علم
نکند مرد سوارى چو نباشدش رکاب
جز به علمى نرهد مردم از اين بند عظيم
کان نهفته است به تنزيل درون زير حجاب
چون ندانى ره تاويل به علمش نرسى
ورچه يکيست ميان من و تو حکم کتاب
نه سوى راه سداب است ره لاله لعل
گرچه زان آب خورد لاله که خورده است سداب
علم را جز که عمل بند نديده است حکيم
علم را کس نتواند که ببندد به طناب
قول چون يار عمل گشت مباش ايچ به غم
مرد چون گشت شناور نشکوهد ز غماب
کس به دانش نرسد جز که ز نادانى ازانک
نبود جز که تف و دود به آغاز سحاب
پاره خون بود اول که شود نافه مشک
قطره آب بود اول لولوى خوشاب
همچو لولو کند، اى پور، تو را علم و عمل
ره باب تو همين است برو بر ره باب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید