شماره ١١٣

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
رسيد پيک اجل کاى بزرگوار بمير
تو پايدار نه اي، اى سر کبار بمير
چو مسندت بدگر صدر نامزد کردند
کنون ز بهره وى اى صدر روزگار بمير
کنون که از پى فرزند کيسه پر کردى
برو بدست تهي، زر بدو سپار، بمير
چو کدخداى دگر شوى زن خوهد بودن
تو ترک خانه بکن جابدو گذار، بمير
عقار و مال ترازين حديث غافل کرد
بوارثان سپر آن مال و آن عقار بمير
چو هيچ عزت فرمان حق نکردستى
عزيز من ز شدن چاره نيست، خوار بمير
اگر نصيحت من در دلت گرفت قرار
مکن خلاف من و هم برين قرار بمير
ز سال عمر تو امروز اگر شبى باقيست
مخسب و در طلب فضل کردگار بمير
بسان شمع سلاطين که شب برافروزند
بليل زنده همى باش و در نهار بمير
اگر چنانکه پس از مرگ زندگى خواهى
بنفس پيشتر از مرگ زينهار بمير
شعار فقر شهيدان عشق را کفن است
اگر تو زنده دلى رو درين شعار بمير
چنان مکن که اجل گويد اى بريشم پوش
من آمدم تو درين پيله کرم وار بمير
باختيار نميرند مردم بى عشق
تو زنده کرده عشقى باختيار بمير
باهل فقر نظر کن که در شمار نيند
اگر چنانکه توانى در آن شمار بمير
مبر ز صحبت اصحاب کهف و چون قطمير
بنزد زنده دلان در درون غار بمير
ز ناز بالش دولت سرى برآر و بدان
که نيست مسند تخت تو پايدار بمير
اگر چه پادشهى گويدت امير اجل
که همچو مردم خرد اى بزرگوار بمير
بحکم خاتم دولت اگرچه از لقبت
زر و درم چو نگين است نامدار بمير
گر از هزار فزون عمر باشدت گويند
کنون که سال تو افزون شد از هزار بمير
اگر بچرخ سوارى چو ماه، شاه قضا
پياده يى بفرستد که اى سوار بمير
گرت بتيغ برانند سيف فرغانى
مرو ازين درو بر آستان يار بمير
نه نيک زيستى اندر جوانى اى بدفعل
ز کردهاى بد خويش شرمسار بمير
در آن زمان که کنند از حيات نوميدت
بفضل و رحمت ايزد اميدوار بمير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید