شماره ١١٢

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
ايا دلت شده از کار جان بتن مشغول
دمى نکرده غم جانت از بدن مشغول
دواى اين دل بيمار کن، چرا شده اى
چو گر گرفته بتيمار کرد تن مشغول
بگنده پير جهان کهن فريفته اى
چو نوجوان که نخستين شود بزن مشغول
ز کار آخرتت کرد شغل دنيا منع
چو مرغ را طلب دانه از وطن مشغول
شتردلى و (خر نفس و) گاو طبعت کرد
از آن چراگه خرم بدين عطن مشغول
بمدح دنيى دون نفس زاغ همت تو
چو عندليب با ستايش چمن مشغول
لباس دينت کهن شد براى جامه نو
ز ساز مرگ همى داردت کفن مشغول
براى منصب و مالى ز علم و دين بيزار
ز بهر کسب معاشى بمکر و فن مشغول
بعشق بازى با قيد زلف مه رويان
دل سياه تو غازيست بر رسن مشغول
ز ملک و ملک برآيى چو در ولايت تو
تو خفته نفسى و دشمن بتاختن مشغول
نه مرد آخرتي؟ چون بشغل دنيا کرد
ترا ز رفتن ره نفس راهزن مشغول؟
بلى معاويه جاه جوى نگذارد
اگر بکار خلافت شود حسن مشغول
عقاب وار اگر چه گرفته اى بالا
ولى دلت سوى پستيست چون زغن مشغول
دل چو شمع فروزنده را بر آتش آز
فتيله وار چه دارى بسوختن مشغول
چو مرغ اوج نگيرى درين هوا چون تو
در آشيانه چو فرخى بپر زدن مشغول
ز ذکردوست اگر طالبى درين صحرا
چو مرغ باش قدم سايرودهن مشغول
الاهى از پى شادى و راحت دنيا
مرا مدار بغمهاى دلشکن مشغول
ز ساز فقر مرا غير جامه چيزى نيست
نه آلتى که بکارى توان شدن مشغول
بخرقه يى که مرا هست، همچو يعقوبم
ببوى طلعت يوسف بپيرهن مشغول
بخويشتن ز تو مشغولم، آنچنانم کن
که بعد ازين بتو باشم ز خويشتن مشغول
ترا بنزد تو هردم شفيع مى آرم
بحق آنک مگردان مرا بمن مشغول



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید