شماره ١١١

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر تو توبه کنى کافرى مسلمان شد
بتوبه ظلمت تو نور و کفرت ايمان شد
فرشتگان که رفيق تواند گويندت
چه نيک کرد کز افعال بد پشيمان شد
گرفت رنگ ارادت چو بوى تو بشنود
ببرد گوى سعادت چو مرد ميدان شد
چو توبه کردى اى بنده خواجه وار بناز
که در دو کون بآزادى تو فرمان شد
ز تو طلوع بود آفتاب طاعت را
چو در شب دل تو ماه توبه تابان شد
برو چو اهل هدايت کنون ره اسلام
بنور توبه که زيت چراغ ايمان شد
بآب توبه چو جان تو شست نامه خويش
دل تو جامع اسرار حق چو قرآن شد
چو نيست توبه پس از مرگ روشنت گردد
که روز عمر تو تيره چو شب بپايان شد
چو برق توبه بغريد شور در تو فتاد
چو برق خنده بزد چشم ابر گريان را
چو نفس در تو تصرف کند بميرد دل
ولى چو ميل بطاعت کند دلت جان شد
چو دل بمرد ز تن فعل نيک چشم مدار
جهان خراب بباشد چو کعبه ويران شد
چو اهل کفر برون آمد از مسلمانى
کسى که در پى اين نفس نامسلمان شد
باهل فقر تعلق کن و ازيشان باش
بحق رسيد چو ايشان چو مرد ازيشان شد
براى طاعت رزاق هست دلشان جمع
وگر چه دانه ارزاقشان پريشان شد
دلت که اوست خضر در جهان هستى تو
از آن بمرد که آب حيات تو نان شد
تو روح پرور تا نان بنرخ آب شود
تو تن پرست شدى خوردنى گران زآن شد
ز حرص و شهوت تست اين گدايى اندر نان
اگر تو قوت خورى نان چو آب ارزان شد
چو نقد وقت ترا شاه فقر سکه بزد
بنزد همت تو سيم و سنگ يکسان شد
برون رود خر شهوت زآخر نفست
چو گاو هستى تو گوسپند قربان شد
ترا بسى شب قدرست زير دامن تو
چو خواب فکرت و بالين ترا گريبان شد
دل تو مطلع خورشيد معرفت گردد
چو گرد جان تو گردون توبه گردان شد
کنون سزد که ز چشم تو خون چکد چو کباب
چو در تنور ندامت دل تو بريان شد
برو بمردم محنت زده نفس در دم
که دردمند بلا را دم تو درمان شد
ز عشق بدرقه کن تا بکوى دوست رسى
اگر دليل نباشد بکعبه نتوان شد
خطاب حقست اين با تو سيف فرغانى
که گر تو توبه کنى کافرى مسلمان شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید