شماره ١٠٨

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
دنيا که من و ترا مکانست
بنگر که چه تيره خاکدانست
پرکژدم و پر ز مار گورى
از بهر عذاب زندگانست
هر زنده که اندروست امروز
در حسرت حال مردگانست
جاييست که اندرو کسى را
نى راحت تن (نه) انس جانست
در وى که چو خرمنت بکوبند
گردانه بکه خرى گرانست
بيدار درو نيافت بالش
کين بستر از آن خفتگانست
اين دنيى دون چو گوسپند است
کش دنبه چو پاچه استخوانست
زهريست هزار شاه کشته
مغزش که دراستخوان نهانست
در وى که شفا نيافت رنجور
پيوسته صحيح ناتوانست
از بهر خلاص تو درين حبس
کندر خطرى و جاى آنست
دست تو گسسته ريسمانيست
پاى تو شکسته نردبانست
نوشش سبب هزار نيش است
سودش همه مايه زيانست
ناايمن و خوار در وى امروز
آنکس که عزيز انس و جانست
چون صيد که در پيش سگانند
چون کلب که در پى کسانست
هر چند که خواجه ظالمانرا
همواره چو گربه گرد خوانست
چون سگ شکمش نمى شود سير
با آنکه چو سفره پر زنانست
آنکس که چو سيف طالبش را
ديوانه شمرد عاقل آنست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید