شماره ١٠١

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
اى ز روى تو گرفته چهره خوبى جمال
يافته از صورت تو بدر نکويى کمال
رسم مه خود محو شد، خورشيد همچون دايره
پيش روى خوب تو يک نقطه باشد همچو خال
در مقام جلوه اندر مرغزار حسن تو
هر تذروى صد دم طاوس دارد زير بال
گر بکويت راه يابد مشک بيز آيد صبا
ور ز زلفت بوى گيرد عنبر افشاند شمال
نزد باغ حسن آواى غنچه منما روى گل
پيش سلطان رخش اى لاله مگشا چتر آل
تا مثال روى تو پيدا شد اندر سر ماه
بى دل اى دلبر چو تمثاليم و بى جان چون خيال
بر اميد قرب تو داريم تا صبح اجل
در شب هجر تو وقتى خوشتر از روز وصال
تا بر افروزد بوصفت شمع فکر اندر ضمير
طبع وقادم کند هر دم چو آتش اشتعال
عشق ما را محو کرد و رسم او خود اين بود
سوخت آن کوکب که با خورشيد دارد اتصال
از فناى جان ندارد بيم عاشق در طريق
وز هلاک تن ندارد باک حيدر در قتال
هرکه عاشق گشت و کرد از بهر جانان چار چيز
محو رسم و رفع عادت ترک جان و بذل مال
جامع اسرار حق همچون کتاب الله شود
واهل رحمت در امور از روى او گيرند فال
گرچه نامت مرد باشد عاشقى دعوى مکن
کند رين ميدان چو تو مردى نباشد در رجال
نفس سرکش چون تواند ساخت با اندوه عشق
کى تواند خورد اگر با سک بود نان در جوال
غم خور و در هر نفس انعام بين از ذوالمنن
ره رو و در هر قدم اکرام بين از ذوالجلال
طعنه اى عالم مزن در باب درويشان ازآنک
حالشان فصليست بيرون از کتاب قيل و قال
گر کمال خويش خواهى گام زن وز ره ممان
زآنکه چون در سير باشد بدر خواهد شد هلال
تا تويى اى سيف فرغانى ازين پس در سخن
زين نمط مگذر که بعد از حق نباشد جز ضلال
در سماع از گفته تو شورها خواهند کرد
دم بدم ارباب وجد و هر نفس اصحاب حال



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید