شماره ٩٦

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
اندرين دوران مجو راحت که کس آسوده نيست
طبع شادى جوى از غم يکنفس آسوده نيست
در زمان ناکسان آسوده هم ناکس بود
ناکسى نتوان شدن گر چند کس آسوده نيست
هرچه در دنيا وجودى دارد ار خود ذره است
از خلاف ضد خود او نيز بس آسوده نيست
گرچه خاکش در پناه خويشتن گيرد چو آب
زآتش ار ايمن بود از باد خس آسوده نيست
اندرين دوران که خلقى پاى مال محنت اند
گر کسى دارد بنعمت دست رس آسوده نيست
آدمى تلخ عيش از ظالمان ترش روى
همچو شيرينى زابرام مگس آسوده نيست
گرچه در زير اسب دارد چون کسى بالاى اوست
چون خران بارکش زين بر فرس آسوده نيست
از براى آنکه مردم اندرو شر مى کنند
شب ز بيم روز چون دزدان عسس آسوده نيست
مرغ کورا جاى اندر باغ باشد چون درخت
گر بگيرى ور بدارى در قفس آسوده نيست
از پى تحصيل آسايش مبر بسيار رنج
هر که او دارد بآسايش هوس آسوده نيست
سيف فرغانى برنجست از فراق دوستان
بى جمال مصطفى روح انس آسوده نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید