شماره ٦٩

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
نقاب از رخ خوب آن خوش پسر
برانداز و در صورت جان نگر
چو رنگ و چو بوى اندرو حسن و لطف
در آميخته هردو با يکدگر
خرد مست آن نرگس دلفريب
دلم صيد آن غمزه جان شکر
ايا ميوه بوستان وجود
درختيست قد تو و حسن بر
بخورشيد مانى بآن نور روى
بطاوس مانى باين زيب و فر
کجا اين معالى بود در کسى
کجا اين معانى بوددر صور
دهان تو آن پسته قندبار
در آتش نهان کرده لولوى تر
بهاى شکر جان شيرين دهيم
اگر اين حلاوت بود در شکر
تو اندر ميان نکويان چنان
که در آب لولو و در خاک زر
چو زر با تو اندر ميان آورد
اگر کوه دارد گهر بر کمر
بر آن روى همچون گل تو شگفت
عرق همچو شبنم بود بر زهر
ز شمع رخ تو جهان روشنست
چو مشکاة چشم از چراغ بصر
وصالت بتن جان دهد بى درنگ
فراق تو دل خون کند بى جگر
بجز ذکر تو صوتها جمله ياد
بجز عشق تو خيرها جمله شر
چو من عاشق رويت ار ذره ييست
نياورد خورشيد را در نظر
نه عاشق کند سوى غير التفات
نه عنقا کند آشيان بر شجر
سر برج خورشيد از آن برترست
که نور استفادت کند از قمر
گر از خانه چون سگ برانى مرا
برين آستانه نشينم چو در
کنون چشم من آب بيند نه خواب
که عشق آتشين کرد ميل سهر
ففى قلب عشاقکم شوقکم
بلاء وايوبهم ما صبر
کمان تو اى جان چنان سخت نيست
که تير ترا مانع آيد سپر
ز عشق تو هستى ما را فناست
زوالست ملک عجم را عمر
وصال تو پيش از فنا ملتمس
چو صبحيست پيش از سحر منتظر
ز ما نفس بى عشق و از آدمى
عرق بى حرارت نيايد بدر
اگرچه خبيرست عقل از علوم
ز معلوم عاشق ندارد خبر
کليد در اوست دست نياز
سرست اندرين راه پاى سفر
درين کوى آوارگان را مقام
درين حرب اشکستگان را ظفر
برو سيف فرغانى از خويشتن
سخن را اگر هست در تو اثر
در انداز خود را بدرياى عشق
چو غواص بر ساحل افگن گهر
گهردار گردد چو معدن دلش
صدف را چو دريا بود مستقر
اگر خير خواهى ز عشاق باش
که هستند عشاق خيرالبشر
وگر عاشقى در دو عالم مباش
چو بالت برآمد چو مرغان بپر
دمت آب بر روى دوزخ زند
ازين آتش ار در تو افتد شرر
درين ره سر خود بنه زير پاى
که پاى تو خود هست در زير سر
اگر مرد راهى قدم پس منه
سپه دار شاهى علم پيش بر
بجانان رسد بى درنگ اردمى
ز همت کند مرغ جان تو پر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید