(و باز بسعدى فرستاده است)

غزلستان :: سیف فرغانی :: قصايد و قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
بسى نماند ز اشعار عاشقانه تو
که شاه بيت سخنها شود فسانه تو
ببزم عشق ترشح کند چو آب حيات
زلال ذوق ز اشعار عاشقانه تو
بمجلسى که کسان ساز عشق بنوازند
هزار نغمه ايشان و يک ترانه تو
چو بر رباب غزل پرده ساز شد طبعت
بچنگ زهره بريشم دهد چغانه تو
چو بر بساط سخن اسب خود روان کردى
دمى ز شاه معطل نبود خانه تو
چو دام شعر ترا گشت مرغ جانها صيد
ميان دانه دلهاست آشيانه تو
کسى که حلقه آن در زند بپاى ادب
بيايد و بنهد سر بر آستانه تو
ز شعر تر همه پر کرد خوان درويشى
ادام از آب دهن يافت خشک نانه تو
بنزد تو زر سلطان سفال رنگين است
از آنکه گوهر نفس است در خزانه تو
بدين صفت که ترا سرکش بنان شد رام
مگر عصاى کليم است تازيانه تو
ز جيب فکر چو سر بر کند سخن در حال
چو موى راست شود فرق او بشانه تو
تو بحر فضل و ترا در ميانه گوهر نظم
سخن بگو که خموشى بود کرانه تو
از آن ز دايره اهل عصر بيرونى
که غير نقطه دل نيست در ميانه تو
از آن بخلق چو سيمرغ روى ننمايى
که ناپديد چو عنقا شدست لانه تو
ترازويى که گرت در کفى بود دنيا
ز راستى نگرايد جوى زبانه تو
ترا که کرسى دل زين خرابه بيرونست
بهشت وار ز عرشست آسمانه تو
بترک ملک دو عالم چهار تکبيرست
يکى نماز تهجد يکى دوگانه تو
ز خمر عشق قدحهاست هريکى غزلت
چو آب گشته روان از شرابخانه تو
نشانه ييست سخنهاى تو ولى نه چنانک
بتير طعنه مردم رسد نشانه تو
ز نفس ناطقه پرس اين سخن چو اياميست
که مرغ روح همى پرورد بدانه تو
بدولت شرف نفس تو عزيز شود
متاع شعر که خوارست در زمانه تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید